می خواهم پایم را
روی شن های داغ کویر بگذارم
می دانم
آنجا
ابری در انتظار من است
پرنده ی کوچک گرمازده
کجا برود؟
سایه ای نیست
جز مترسک لرزان چادری در باد
از دست چشم های تو
که هرکجا می خواهد
دراز می شود
ته چشم های تو
خدا شیطنت میکند
ته دل من
شیطان ، خدایی
این شهاب ها
بوسه های گرم ستاره ها هستند
برای هم پست می کنند
و گاه اشتباه
به زمین می رسد
از همان اول
پلک های تو با من قهر بود
مثل پلک های من
این ها
ب خوشبختی چشم هایمان
حسادت می کنند...