همچو
فرهاد
همچو فرهاد بود کوهکنی پیشهی ما
کوه ما سینهی ما، ناخن
ما تیشهی ما
بَهرِ یک جرعهی می ، منّت ساقی نکشیم
اشک ما بادهی ما ،
دیدهی ما شیشهی ما
ماه من ، شاه من ، بیا دمی به برم ، بیا ای تاج
سرم
دل به یار بی وفای خویشتن
دادم و دیدم سزای خویشتن
زخم فرهاد
و من از یک تیشه بود
او به سر زد، من به پای خویشتن
هرکه ننشیند به جای
خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل میبری جانا ، روا باشد که
دل داری
میان دلبران الحق ، به دل بردن سزاواری
دلا دیشب چه میکردی ، تو
در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل ، تو هم گشتی رقیب من ...