دروفای عشق تو مشهور خوبانم ،چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم ،چو شمع
شبروم خوابم نمی اید به چشم غم پرست
بسکه سیل آتشین ،از دیده می رانم، چو شمع
رشته ی صبرم به مقراض غمت ببریده اند
همچنان در آتش عشق تو خندانم ،چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سر گرم توست
این دل زار ،نزار اشکبارانم ،چو شمع
در شب هجران ،مرا پروانه ی وصلی فرست
ورنه از آهی جهانی را بسوزانم ،چو شمع
همچو شمعم ،یک نفس باقی است تا دیدار صبح
چهره بنما تا به پایت جان بر افشانم، چو شمع