سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است
بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزاد است
آن که گویند که بر آب نهاده ست جهان
مشنو ای خواجه که تا در نگری بر باد است
هر نفس مهر فلک بر دگری می افتد
چه توان کرد که این سفله چنین افتادست
دل بر این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
یاد دار این سخن از من که پس از من گویی
یاد باد آن که مرا این سخن از وی یاد است
آن که شداد در ایوان ز زر افکندی خشت
خشت ایوان شه اکنون ز سر شداد است
خاک بغداد به مرگ خلفا می گرید
ورنه این شط روان چیست که در بغداد است
گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه
مرو از راه که آن خون دل فرهاد است
همچو نرگس بگشا چشم و ببین اندر خاک
چند روی چو گل و قامت چون شمشاد است
خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بی موقع و بی بنیاد است
حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را
شادی جان کسی کو ز جهان آزاد است


  
پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است
بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزاد است
آن که گویند که بر آب نهاده ست جهان
مشنو ای خواجه که تا در نگری بر باد است
هر نفس مهر فلک بر دگری می افتد
چه توان کرد که این سفله چنین افتادست
دل بر این پیرزن عشوه گر دهر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
یاد دار این سخن از من که پس از من گویی
یاد باد آن که مرا این سخن از وی یاد است
آن که شداد در ایوان ز زر افکندی خشت
خشت ایوان شه اکنون ز سر شداد است
خاک بغداد به مرگ خلفا می گرید
ورنه این شط روان چیست که در بغداد است
گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه
مرو از راه که آن خون دل فرهاد است
همچو نرگس بگشا چشم و ببین اندر خاک
چند روی چو گل و قامت چون شمشاد است
خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بی موقع و بی بنیاد است
حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را
شادی جان کسی کو ز جهان آزاد است

  

- رمضان آمد و روان بگذشت ………. بود ماهی به یک زمان بگذشت

شب قدری به عارفان بنمود .......... این معانی از آن بیان بگذشت

- مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو؛ یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو ....

- من کنون روزه جاوید گرفتم ز جهان؛ گر شما در هوس عید بقایید همه.

- بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد؛ هلال ماه به دور قدح اشارت کرد.

- ثواب روزه و حج قبول، آن کسی برد؛ که خاک میکده عشق را زیارت کرد.

- شهر صیام رفت و توبه نمودم ولی چه باک؛ با رؤیت هلال روی تو افطار می کنم.

- کسان که در رمضان چنگ می شکستند؛ نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند.

- چه زود رفت این رمضان عمر ما ...... پس، بر لب جوی نشین و گذر عمر بین.

- تا ز رویت گرفته ام روزه، جز به یادت نکرده ام افطار


  

غصه هم خواهد رفت

نه  تو می مانی ، نه اندوه ، و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب  نگران  لب  یک  رود  قسم
و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه ، نه ، آیینه به تو خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه، از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کسی خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده


  

شاکی روزگار منم ، تموم این شهر متهم
یه حادثه چند ساعته ، با من میاد قدم قدم

زخما دهن وا می کنن ، وقتی دل از دشنه پُره
دست منو بگیر که پام ، رو خون عشقم می سُره

بگو که از کدوم طرف میشه به آرامش رسید‌ ؟
وقتی تو چشم هر کسی برق فریبو میشه دید

راه ضیافتو به من ، دستای کی نشون میده ؟
وقتی که حتی گل سرخ ، این روزا بوی خون میده

وقتی زندگی با چاقو قسمت میشه
وقتی رفاقتا ، خیانت میشه

مَحکمه تو ، تو خیابون برپا کن
وقتی که عشق همرنگ نفرت میشه

تمرین مرگ می کنم تو گود این پیاده رو
یه چیزی انگار گم شده توی نگاه منو تو

دارم به داشتن یه زخم تو سینه عادت می کنم
دارم شبامو با تَن یه مُرده قسمت می کنم
 یغما گلرویی
ترانه تیتراژ فیلم محاکمه در خیابان 


  

 

گاه می اندیشم،
خبر ِ مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی، روی تو را
کاشکی می دیدم.
 
شانه بالا زدنت را،
ـ بی قید ـ
و تکان دادن دستت که،
 ـ مهم نیست زیاد ـ
و تکان دادن سر را که،
ـ عجیب! عاقبت مرد؟
ـ افسوس!
ـ کاشکی می دیدم!
 
من به خود می گویم:
«چه کسی باور کرد
جنگل ِ جان مرا
آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد؟
 
حمید مصدق


  

عاشق و مجنونت شدم، نخونده مهمونت شدم
کلی پریشونت شدم، اما بازم نیومدی

 

قهوه فنجونت شدم، شمع تو شمعدونت شدم
خاک تو گلدونت شدم، اما بازم نیومدی

 

برف زمستونت شدم، رسوا و حیرونت شدم
چِک چِک ناودونت شدم، اما بازم نیومدی

 

آفتاب و بارونت شدم، اشکای غلطونت شدم
عطر گلابدونت شدم، اما بازم نیومدی

 

ماهِ تو ایوونت شدم، خراب و ویرونت شدم
گلِ گلستونت شدم، اما بازم نیومدی

 

سه ماه تابستونت شدم، الوند و کارونت شدم
دشتای ایرونت شدم، اما بازم نیومدی

 

دنا و هامونت شدم، نزدیکتر از جونت شدم
رگت شدم، جونِت شدم، اما بازم نیومدی

 

خادم و دربونت شدم، اسیر زندونت شدم
گلابِ کاشونت شدم، اما بازم نیومدی

 

یه جوری مدیونت شدم، سنگ خیابونت شدم
راهی میدونت شدم، اما بازم نیومدی

 

تو سختی آسونت شدم، تو دردا درمونت شدم
ناجی پنهونت شدم، اما بازم نیومدی

 

لبای خندونت شدم، گشنه شدی نونت شدم
آبِ فراوونت شدم، اما بازم نیومدی

 

همیشه ممنونت شدم، من نیِ چوپونت شدم
آب تو بیابونت شدم، اما بازم نیومدی

 

شعرای ارزونت شدم، عُمری غزلخونت شدم
تسلیمِ قانونت شدم، اما بازم نیومدی

 

کشته مژگونت شدم، هلاک چشمونت شدم
رفتم و قربونت شدم، اما بازم نیومدی


  

این سماور جوش است
پس چرا می‌گفتی
دیگر این خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دَم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چایِ تو دم بکشد
شعله‌اش را کم کن
دست‌هایت
سینی نقره‌ی نور
اشک‌هایم
استکان‌های بلور
کاش استکان‌هایم را
توی سینی خودت می‌چیدی
کاشکی اشک مرا می‌دیدی
خنده‌هایت قند است
چای هم آماده است
چای با طعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجانِ دلم
چایی داغ بریز
 
«عرفان نظر آهاری»
 


  

جوانتر که بودم،
   یعنی کمی پیش از آخرین پرستو،
   خیال می کردم
           زندگی یعنی:
                    یک سبد عشوه و آشنایی و عشق!
   اما امروز
         که برای گریستن بی بهانه ترین بغضم،
       چشمهای نا آشنای رهگذری را قرض گرفتم،
        دیدم سبدم با آنکه خالی تر از همیشه،
            تنها به اندازه تنهاییم جا دارد.

 


حتماً ادامه را بخونید...

  
   مدیر وبلاگ
عشق گلی است که دو باغبان دارد، عاشق و معشوق
من این وبلاگ را برای بیان معنی خواستن ساختم.
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :48
بازدید دیروز :25
کل بازدید : 409386
کل یاداشته ها : 183


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ