باران
باران می بارد
سرد و خشن
بردیوارهای کاه گلی قدیمی
صدای رعد و برق
همچون صاعقه
فرود می آید
بر خشت خشت گلی خانه
هوا سرد است
هوا یخ است
همه جا نمناک است
دلی در سینه آرام ندارد
انگار که باران بر سقف دلها هم می بارد
شاید هم چنین باشد
تنها بودن با باران
ره آوردی جز غم ندارد
در باران همه چیز غریب است
نه آوای جیرجیرکها می آید
و نه صدای پرندگان به گوش می رسد
صدا فقط شر شر باران است و بس