اگر هنوز شبهای بارونی یادت موندهباشه برات قصه می گم
نمی دونم هنوز شبهای بی ستاره رو به یاد داری یا نه؟
اما می خوام برات لالایی بگم
می خوام اینقدر بگم ، بنویسم، بخونم تا بلأخره بگی دوستم داری
فاصله ی بین ما رنگین کمانی است هفت رنگ
تو شبها زود می خوابی بدون لالایی،
من شبها دیر می خوابم با اشکهای مهتابی،
تو روزها می گویی و می خندی...
من روزها می گریم و می نویسم یادته چقدر برات نوشتم تو فقط مال منی ؟
یادته بهت ، بهت گفته بودم وجودم برای تو؟
یادته چقدر برات گقصه گفته بودم؟
نگو ، نگو که یادت نمی یاد.
تو خودت بودی که می گفتی ( تو فقط لیلی منی شبهای بی انتهای عشق رو نباید فراموش کنی نباید بری و من رو برای همیشه فراموش کنی؟ )
قصه بگم یا نگم؟ برام نمی خونی!
بگم یا نگم دوست دارم برام نمی مونی
بگم دلم برای تو ، فدای تو دوستم نداری
اما این بار نوشتم که بگم چشمهایم برای تو...