و اشک مرا هیچ کس ندید تا کنارم بنشیند و دلداریم بدهد.
هیچ کسی نفهمید که خورشید چقدر دیر طلوع کرد، دل من هزار بار با یاد تو خروشید و انقلاب کرد و من با تازیانه عقل این شورش را خفه کردم، حالا خسته و زخمی گوشه ای زانوی غم بغل گرفته و منتظر آخرین فرصتها و تصمیم هاست
حالا امید و هستی اش ... در گرو ... قدرت ... عشق من است.
حالا ... فقط ... می تواند با ... عشق آرام بگیرد و خواهد گرفت،
چون....
چون....
چون من ...
چون من... عاشق دیوانه ای ... بیش نیستم.