در چشم هایت؛این جمع اضداد
یک جا نشسته ست،آهو و صیاد
یک جا نشسته ست روی لبانت
لبخند شیرین، فریاد فرهاد
در گریه هایت ، سرمای بهمن
در خنده هایت ،گرمای مرداد
پیشانی تو نور ست و ایمان
زلف سیاهت کفرست و بیداد
آشفته گیسو!در گیسوانت
بر باد باد این دنیای آباد
...پایان گل را بهتر کدام ست؟
افتاده بر آب؟ یا رفته بر باد؟
رضا شیبانی اصل
عید قربان
عید قربان گرچه آیین خلیل آزر است
ملت اسلام را امروز زیب و زیور است
حبّذا عیدى که سرخ از خون قربانى او
گونه اسلام و روى ملت پیغمبر است
حبّذا روزى که ابراهیم را در کوى دوست
ذبح اسماعیل از یک گوسفند آسانتر است
حاجیان از جان چنان بوسند آن سنگ سیاه
خانه حق را که گویى خال روى دلبر است
سالى ار یک حج بود مر حاجیان را در حجاز
در خراسان خلق را هر روزه حجّ اکبر است
خانه حق را اگر خواهى بپو راه حجاز
ور بخواهى صاحب آن خانه در این کشور است
اندرین عیدى که ملت را همه فرّ و بها
از نو آیین سنّت پاک خلیل آزر است
سعى تو مشکور باد و حجّ تو مبرور باد
در حریمى کز شرافت کعبه را تاج سر است
"صبوری"
پاییز کشید آهی،در مزرعه بلوا شد
موهات بهم خوردند،کم کم گره ها واشد
چشمت به من افتاد و از چشم تو افتادم
تو رفتی و بین من با آینه دعوا شد
من ضرب شدم در غم،تقسیم شدم بر عشق
پس جمع شدم با مرگ،چشم تو که منها شد
...
پروانه که می رقصید،از شمع نمی ترسید
آمد به هم آغوشی،باد آمد و تنها شد
رفتی و هر از گاهی پاییز کشید آهی
روزم شب یلدا شد، شب روز مبادا شد:
...
هی یاد تو افتادم چشمم که به ماه افتاد
پس خیره به او ماندم ، آنقدر که فردا شد
تو پر، همه دنیا پر، چشمان غزلها تر
هی (یک من بی تو) در آیینه تماشا شد
خندیدم و با تردید آیینه به من خندید
یک سنگ به دستم دید،در آینه بلوا شد...
"حسن اسحاقی"
سلام دوستان
آیا دوست دارید که یک دامنه رسمی با پسوند مورد علاقه داشته باشید
دات کام و یا دات او آرجی و یا دات نت
فقط کافیست روی لینک زیر کلیک کرده و مراحل ثبت نام را بگذارنید برای اگاهی بیشتر به ادامه مطلب بروید...
برویم ای یار ، ای یگانه ی من ! دست مرا بگیر ! سخن من نه از درد ایشان بود،خود از دردی بود،که ایشان اند ! اینان درد اند و بود خود رانیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند.و چنین استکه چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ بر خیزیکمر به کین ات استوار تر می بندند. برویم ای یار ، ای یگانه من !برویم و، دریغا ! به هم پایی این نومیدی خوف انگیزبه هم پایی این یقینکه هر چه از ایشان دورتر می شویمحقیقت ایشان را آشکاره تردر می یابیم! با چه عشق و چه به شورفواره های رنگین کمان نشا کردمبه ویرانه رباط نفرتیکه شاخ ساران هر درخت اشان گشتی ست که از قعر جهنم به خاطره یی اهریمن شاداشارت می کند. و دریغا –ای آشنای خون من ،ای هم سفر گریز !-آن ها که دانستند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته امدر شمارهاز گناهان تو کم ترند...!
بخوابم شایدت درخـواب بینم ترا
چون ساقی باشراب ناب بینم ترا
دل به دیدارت خون و،تن خسـته
شاید بمیرم ودرآن خواب بینم ترا
دل ناشادم بخود ندیده شادی هرگز
ترسم بیائی وباحال خراب بینم ترا
ســوختم درآتش این فراق یا رب
چه شود که درعالم شباب بینم ترا
ای خواب بیــا تاگیرمت درآغوش
زچشمم رمیدی وچو حباب بینم ترا
شب تا سحرنالانیم زدرد من وَنی
ایکاش باچنگ ورباب بینــــم ترا
غلام کجاوخواب کجا ای بیخبران
چه خفته ایدچون درخواب بینم ترا
اعتمادی (غلام)