سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

 نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من ، دل
چو تخته پاره بر موج
رها، رها، رها، من

ز من هر آن که او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا ، من

ستاره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من ...

  

 

تو اونجا و من اینجا

تنها شدیم دوباره

بیا من و تو ما شیم

یه دست صدا نداره

بیا سنگ صبورم

غصه ها رو دور بریز

قرارمون یادت رفت

توی یه عصر پاییز

گفتی می آی و با عشق

دست همو و می گیریم

به همدیگه قول می دیم

تنها جایی نمی ریم

گفتی ترانه هاتو

واسم هدیه می یاری

پس تو ترانه عشق

نکنه دوستم نداری؟

نامه رسید به دستم

عاشق شدی دوباره

وقتی اینو شنیدم

دلم می خواست بباره...

باور کنم که رفتی؟

یا شوخی و فریبه؟

نکنه اگه اومدی

با من بشی غریبه؟

پس اون قرارا چی شد؟

همه تو تقویمامه...

نگاهی عاشقونه

قلبتو با خودش برد؟

...

...

...

هنوز امید نمرده

می بخشمت بهونم

نامه رو پاره کردم...

منتظرت

                       می مونم...


  

 

و اشک مرا هیچ کس ندید تا کنارم بنشیند و دلداریم بدهد.

هیچ کسی نفهمید که خورشید چقدر دیر طلوع کرد، دل من هزار بار با یاد تو خروشید و انقلاب کرد و من با تازیانه عقل این شورش را خفه کردم، حالا خسته و زخمی گوشه ای زانوی غم بغل گرفته و منتظر آخرین فرصتها و تصمیم هاست

حالا امید و هستی اش ... در گرو ... قدرت ... عشق من است.

حالا ... فقط ... می تواند با ... عشق آرام بگیرد و خواهد گرفت،

چون....

چون....

چون من ...

چون من... عاشق دیوانه ای ... بیش نیستم.

 

 


  

 

من به اندازه یک آسمان دلم گرفته، می خواهم گریه کنم می خواهم فریاد بزنم، کاش می توانستم خودم را از خود بیچاره ام بگیرم، کاش می توانستم نباشم، بمیرم

کاش می توانستم خود را از این شب طولانی رویاها برهانم کاش می توانستم خاموش شوم و زبان فرو بندم ، فنا شوم ، محو شوم...

من از این روزگار خسته شده ام ، از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند و کند می گذرند بیزارم

من از تمام شاید ها و باید ها متنفرم...

 


  

 

 

چشمهایت به من امید زندگی داد ، آیه ای بود از لطف خدا.

چشمایت مرا با حقیقت روشن عشق آشنا کرد

با نگاهت چگونه بودن را درک کردم، زیستن را فهمیدم

من برای لحظه ای کنار تو نفس کشیدن چه باید بکنم؟

برای چشم های تو ...که در زندان غم و اندوه اسیرند چقدر باید دعا کنم؟

من چگونه می توانم راه قلبم را برای تو نمایان سازم برای نگاهی که هرگز مرا نمی فهمد.

برای مرد مغروری که گویا اصلا مرا نمی بیند...

 


  

با توجه به سال صرفه جویی پیشاپیش

عید فطر ،

غدیر ،

یلدا ،

نوروز 89 ،

تولدم ،

 تولدت ،

 مبارک

 


  

 

 

صدا می آید.

ولی نمی دانم از کدامین سو

صدا می آید

صدای شکسته شدن قلبی

صدای به هم ریختن عشقی

صدای سوختن تاروپودی

صدای فروریختن امیدی

چه تلخ است خدایا

گوش سپردن به این صدا

چه بی رحم است طبیعت

که این صدا را به گوش فلک می رساند

به سمت طدا می روم

دخترکی غمگین زانو زده برخاک

اشکهایش هم چون خون از دیده جاریست

دستها را به سوی آسمان گشوده

با تمام وجود

فریاد می کشد

پروردگارا چه تلخ است جدایی...

من نیز با او هم نوا می شوم آری جدایی تلخ است...  .


  

زیر باران نشسته ام. بالای سرم ستاره است و فرشته. باد می آید و یاد تو را روی گلبرگها می ریزد. زندگی تند و شتابناک همراه رود کوچکی که رو به رویم است، می گذرد.

عطر گذشته ها پیراهنم را خشبو کرده است قسمتی از دیروز روی سرانگشتانم راه می رود.

خاطرات با تو بودن را _ چه تلخ ، چه شیرین _ دوست دارم.

باران مرا یاد اشک هایت می اندازد.

یاد لحظه ها ی خداحافظی.

یاد انتظارها و دیدارهای پیاپی.

ناودان کوچک خانه ام از این همه بارش سبز به شوق می آید و آواز می خواند.

زندگی می رود و خاطره ها می مانند. خاطره ها می روند و ما می مانیم. ما هم می رویم و جاده ها می مانند.

خوشا با تو ماندن.

خوشا با تو رفتن...
  

عشق بی فرجام ما، نا آمده مبهم گذشت

بی حضورت لحظه های زندگی در غم گذشت

روی گلبرگ خیالت لحظه هایم خیس خیس

در حریم سبز سبزه همچنان شبنم گذشت

آفرین بر غم که سر از شانه هایم بر نداشت

آفرین بر عمر چون با یادتو توأم گذشت

آب دریا حسرت شبگریه هایم می برند

آنقدر بگریستم آب از سر عالم گذشت

آه برگرد ای زلال رفته از آیینه ها

                                            گر بیایی از گناهت تا ابد خواهم گذشت!


  

 آن کس که درد عشق بداند

اشکی براین سخن فشاند:

 

این سان که ذره های دل بیقرار من

سر در کمند عشق تو، جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال،

روزی غبار مارا آشفته پوی باد

در دوردست دشتی از دیده ها نهان

بر برگ ارغوانی ،

پیچیده با خزان

یا پای جویباری

چون اشک ما روان

پهلوی یکدگر بنشاند

مارا به یکدگر برساند

آمین


  
   مدیر وبلاگ
عشق گلی است که دو باغبان دارد، عاشق و معشوق
من این وبلاگ را برای بیان معنی خواستن ساختم.
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :142
بازدید دیروز :1
کل بازدید : 412458
کل یاداشته ها : 183


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ